فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

عزیز دل مادر ، کیانوشم ... به زودی می تونی با اون زبون کوچولوت با دنیا هزار هزار حرف بزنی یادت باشه قشنگم ... یک حرف می تونه آدم رو یک زمستان گرم نگه داره و یک حرف می تونه برای همه عمر آدم رو سرد کنه ! پس ...!!! مراقب حرف هایی که قراره بزنی باش ! مبادا که دلی از حرفهای تو  بشکنه شاید اون دل تمام چیزی باشه که یک نفر داره .     اینو بدون مامان همیشه عاشقته ...
30 خرداد 1391

جدید ترین عکسهای عسل خان...

عسل خان می خواهد بره ددر خونه مادر جونش... ببینین چقدر خوشحاله بچم...!!!!   برای دیدن عکسها تشریف بیارید ادامه مطلب ....    مامان قربون اون موهای ژولی پولیت   شیطونک مامان تازگی نون می خوره اونم چه نون خوردنییییییییییییییییی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   عسل خان خونه خاله جونش کلا آزاده هر آتیشی که دلش خواست بسوزونه...چون خاله جونش نمی ذاره کسی بهش چیزی بگه...   آزاده تلفن رو بزنه خورد کنه یا هر چی توی کشوهاست رو بریزه بیرون ...   حتی قناریهای بیچاره رو تا مرز سکته بترسونه ....   حالا چرا لبتو گاز می گیری مادر؟؟؟!!!!اشکال نداره به خیر گذشت ....
24 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان             این روزها دارم به جشن تولد 1 سالگیت فکر می کنم و یه جورایی مشغول تدارکاتش هستم ...دلم می خواست می تونستیم تولدت رو تو خونه خودمون برگزار کنیم ولی خوب تو 85 متر جا نمیشه از این همه مهمون پذیرایی کرد برای همین مراسم توی خونه باباحاجی برگزار می شه ولی انشالله جشن تولد 2 سالگیت رو تو خونه خود خودمون می گیریم که از اینجا بزرگ تره . برای جشن تولدت تم ماشین مک کویینی رو انتخاب کردم و کارتهای دعوت و تشکر و پلاکهای روی غذاها و برگه یادگاری رو هم طراحی کردم و فقط مونده برم چاپ و پرینت بگیرم . برای غذا هم احتمالا خودم سالاد الویه یا ماکارونی و کیک مرغ...
21 خرداد 1391

سفر به مشهد ...

سلام عشق مامان... امروز اومدم با یه تاخیر کوچولو تا از سفرمون به مشهد بگم... اصلا فکر نمی کردم اینقدر به تو خوش بگذره ... تمام طول سفر در حال بازیگوشی و خنده بودی ... باباحاجی و مامان حاجی هم از همسفر شدن با عسل خان ما کلی خوشحال بودن و هی قربون صدقه ات  می رفتن ... قطار رفتمون با اینکه مثلا درجه 1 بود اصلا جالب نبود  و چون فنش هم خراب بود یه کم کلافه شده بودی  و نمی تونستی بخوابی ... بردمت توی کریدور و کنار یه پنجره ایستادم که از گوشه اش یه کم باد میو مد و تو هم زود خوابت برد از ترس اینکه یه وقت قل نخوری و بیافتی  پایین تا صبح بیدار نشستم و  بادت می زدم که خنک شی و بتونی خوب لالا کنی.... وقتی رسیدیم تق...
18 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام قند عسلم ... اول از همه... ١١ ماهگیت مبارک فرشته آسمونی من... جیگر مامان دیروز برای اولین بار رفتی سفره حضرت ابوالفضل ... کلی از همکارهای مادر جون هم اونجا بودن ... تو هم با اینکه خیلی خسته بودی و لالا داشتی ولی اصلا اذیت نکردی  ...آقااااایی مامانی.... همه هم هی قربون صدقه ات می رفتن هر چند اصلا سر حال نبودی و بیشتر دوست داشتی بغل مادر جون باشی ...یه عالمه به به خوشمزه خوردی و وقتی همه مهمونها رفتن و خودمون موندیم تازه سر حال اومدی و شروع کردی به شیطونی  بابایی هم که از راه رسید دیگه گل از گلت شکفت ...همون از دم در طفلی رو مجبور کردی تو رو ببره ددر... اینم 2 تا عکس از دیروز عسل خان، قبل از رفتن مهمونها و ا...
10 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام جانکم ... مثل همیشه این چهارشنبه هم با هم رفتیم خونه مادر جون و مامان بزرگ مامانی و خاله مهسا و خاله نیلوفر هم به عشق دیدن روی شما اومدن اونجا ... پدر جون مریض بود و خوابیده بود  ... می دونستی خیلی پسر خوبی هستی ؟؟!!!!... باور نمی کردم اینقدر پسرم درکش بالا باشه آخه با هیجان می رفتی سمت پدر جون ولی وقتی می دیدی حالش خوب نیست همون جا بالای سرش می نشستی و آروم و بی صدا نگاهش می کردی ...حتی بهش دست هم نمی زدی ... یه چند دقیقه نگاهش می کردی و پتوش رو ناز می کردی و بعد خودت آروم بر می گشتی  ... الهی مادر قربونت بره که این قدر می فهمی ...خاله مهسا هم برات یه عروسک خرگوش خوشجل خریده بود که اینقدر چلوندیش ترسیدم چشم و چالش رو بک...
7 خرداد 1391

چند تا عکس از عسل خان

امروز می خواهم چند تا عکس جینگیل از عسل خان بزارم ..... لطفا عکسها رو توی ادامه مطلب ببینید... عسل خان وقتی بابایی اونو روی پاهاش می زاره تا با فرمون بازی کنه و مثلا راننده ما باشه ... کلی هیجانی می شه و با جیغ و داد محکم و تند تند می کوبه روی فرمون و بالا پایین می پره ...    عسل خان وقتی دوست نداره توی صندلی ماشینش بشینه اما مجبور میشه... بعد همه راه رو به ما اخم می کنه و غر می زنه...   اینم  وقتی از خستگی توی صندلی ماشین خوابش می بره ... هر 100 سال یک بار اتفاق می افته ...    عسل خان مشغول نقشه کشیدن برای گلهایی که خاله مامانی براش فرستاده...   عسل خان بعد از سا...
7 خرداد 1391

عسل خان چی کار می کنه؟؟!!!...چی دوست داره ؟!!!... چی دوست نداره؟!!!

  پسر قشنگ ما هنوز یک هفته مونده تا 11 ماهش تموم بشه ... کارهایی که انجام میده!!! 3 تا کلمه رو مطمئنیم که با درک کامل معنیشون میگه ... ماما ، بابا ، دد همچنان دوست داره هر چیزی رو بذاره تو دهنش... این روزها عسل خان از هر جایی می گیره و بلند میشه  از گوشه مبل و صندلی و میز گرفته تا گوشه دامن مامانی ... حتی دیگه می تونه این کار رو با یه دست هم انجام بده .... توی چهار دست و پا رفتن هم که دیگه فشنگ به گرد پاش نمی رسه ... دوست داره هر جایی رو که دلش خواست از دست و پا و صورت مامان و بابا گاز بگیره ... به جون خودم خیلی درد داره ... کشوی کابینتها رو می کشه بیرون و هر چی اون تو ببینه می ریزه بیرون  بعد د...
4 خرداد 1391

بدون عنوان

  سلام گل مامان ... می دونی امروز تولد مادر جونه؟؟؟!!!!!!...........امشب با هم می ریم دیدنش . مامان خوبم ... مامان مهربونم ... تولدت مبارک ...  دوستت دارم  ... خیلی خیلی خیلی دوستت دارم ... بدو بدو اومدم همینو بگم ... به  خاله های مهربون هم قول می دم دفعه بعد هم از کارهای جدیدعسل خان بنویسم و هم چند تا عکس گوگولی ازش بذارم  .     ...
1 خرداد 1391

عسل خان سرماخورده

سلام همه وجودم الان که دارم این پست رو برات می ذارم کنارم لالا کردی آخه یه کم سرماخوردی و بیحالی گل مادر... دیروز ناهار خونه مادر جون بودیم ... دیشب هم باباحاجی ( بابای بابایی) شام رو پیش ما بود چون مامان حاجی ( مامان بابایی) با عمو اکبر رفته ملایر تا به خواهرش سر بزنه و باباحاجی هم تنها بود و به اصرار ما برای شام اومد پیشمون منم یه خورشت مرغ و آلو گذاشتمو خدا خدا می کردن که باباحاجی خوشش بیاد که اومد چه جوووووووورم ...ههههه ... دیگه هفته ای یه بار براش درست می کنم ... شاید ندونی ولی باباحاجی برای من خیلی عزیزه مامانی آخه منو یاد آقا جون خودم میندازه که خیلی دوستش داشتم و الان بیشتر از 2 ساله رفته پیش خدا . وقتی باب...
30 ارديبهشت 1391